من که باشم؟ که به من نامه فرستند و سلام


گو: به دشنام ز من یاد کن از لب، که تمام

از کجا میرسد این نامه فرو بسته به مهر؟


کز نسیمش نفس مشک بر آید به مشام

نامهٔ دوست همی خوانم و در تشویشم


که جوابش چه نویسم من آشفته پیام؟

می نویسم سخن مهر و قلم می گوید:


عجب ار نامه نسوزد! که بسوزست کلام

بنوشتم غرض، اما ننمودم بکسی


قصهٔ خاص نشاید که نمایند به عام

دلبرا، می کنم از دور سلامت، گرچه


دشمنانم نگذارند که: آیم به سلام

به نصیحت گر خود گوش نکردم، زانست


دلم امروز چنین سوخته و کارم خام

پادشاهی، تو به درویش کجا دل بنهی؟


این قدر بس که نظر باز نگیری ز غلام

اوحدی، با تو گر ایام به کینست مترس


جهد آن کن که به مهری گذرانی ایام